مسافري که در ناز و نعمت خودش را به دام مرگ انداخت!

با دانستن رازهای موفقیت زندگی بهتری را تجربه کنید.

مسافري که در ناز و نعمت خودش را به دام مرگ انداخت!

۱۹۸ بازديد
 
مسافری خسته که از راهی دور می آمد، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود، درختی که می توانست آن چه که بر دلش می گذرد برآورده سازد.
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگر تخت خواب نرمی در آن جا بود و او می توانست قدری روی آن بیارامد. فوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد. مسافر با خود گفت: چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.
??ناگهان میزی پر از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. پس مرد با خوشحالی خورد و نوشید. بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلک هایش به خاطر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفاق های شگفت انگیز آن روز عجیب فکر می کرد با خودش گفت: قدری میخوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟ و ناگهان ببری ظاهر شد و او را درید.
??هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش هایی از جانب ماست. ولی باید حواسمان باشد، چون این درخت افکار منفی، ترس ها و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد. بنابر این مراقب آن چه که به آن می اندیشید باشید.
 
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.